شعر بمب جنون علیرضا آذر

دسته بندی : <-CategoryName->

http://dl.pop-music.ir/images/1393/Farvardin/Amir-Abbas-Golab-Bombe-Jonoun.jpg

بـــه  خودم  آمدم  انگار  تویـــی  در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

آن به هر لحظه‌ی تب‌دار تو پیوند منم

آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم

با توام ای شعر ...

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمـــان چنبـــره زد کار به دستم بدهد

من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیـــر بی‌رحم ترین زاویـه‌ی ساطورم

با توام ای شعر ، به من گوش کن

نقشه نکش حرف نزن گــوش کن

ریشه به خونابه و خـــون می‌رسد

میوه که شد بمبِ جنون می‌رسد

محضِ خودت بمب منم،دورتر

می‌ترکـــم چند قدم  دورتـــر

حضرتِ تنهـــای بـــه هم ریخته

خون و عطش را به هم آمیخته

دست خراب است،چرا سَر کنم

آس نشانـــم بده  بـــــاور کنــــم

دست کسی نیست زمین گیری‌ام

عاشقِ  این  آدمِ  زنجیــــری‌ام

شعله بکِش بر شبِ تکراری‌ام

مُرده‌ی این گونــه خود آزاری‌ام

خانه خرابیِ من از دست توست

آخــرِ هر راه به بن بستِ توست

از همــه‌ی کودکیَم درد ماند

نیم وجب بچه‌ی ولگرد ماند

من که منم جای کسی نیستم

میــــوه‌ی طوبای کسی نیستم

گیــجِ تماشای کسی نیستم

مزه‌ی لب‌های کسی نیستم

مثل خودت دردِ خیابانی‌ام

مثل خودت دردِ خیابانی‌ام

------------------

دانلود بمب جنون با صدای علیرضا آذر و امیر عباس گلاب


برچسب‌ها:

دسته بندی : <-CategoryName->

http://www.8pic.ir/images/44796315948501430842.jpg

 

قطـــار ِ خطّ لبت راهـــی سمرقند است

بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟

عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت

تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟

بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی

مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است

همین کـــه می‌زنیَش مثل بید می‌لرزم

کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟

نگاه مست تــو تبلیـغ آب انگور است

لبت نشان تجاری شرکت قند است

بِ ... بِ ... ببین کــــــه زبــانم دوبــاره بند آمد

زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو

شبیه برف سفیدی کـــه بر دماوند است

دوبـــاره شاعــر «جغرافیَ» ت شدم، آخر

گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟

چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند

نگاه تو پــی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت

بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است

اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبــح با خودش آورد

و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیـــدی و غــزلـــم را دوبـــــــاره دود گرفت

نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است


برچسب‌ها:

شعر اتاق علیرضا آذر

دسته بندی : <-CategoryName->

http://s5.picofile.com/file/8163677250/1.jpg

نقش یک مردِ مرده در فالت

 توی فنجان ِ مانده بر میزم

 خط بکش دور مرد دیگر را

قهوه ات را دوباره میریزم

زندگی از دروغ تا سوگند

خسته از زیرو روی رودررو

 زیر صورت هزارها صورت

خسته از چهره های تو درتو

 چشم بستی به تخت طاووسم

در اتاقی که شاه من بودم

 مرد تاوان اشتباه ات باش

آخرین اشتباه من بودم

*
چشم وا کردم از تو بنویسم

لای در باز و باد می آمد

از مسیری که رفته بودی داشت

موجی از انجماد می آمد

مفت هم  بوسه ام نمی ارزد

وای از این عشق های دوزاری

هی فرار از تو سوی خود رفتن

(ادامه مطلب)

................................

دانلود دکلمه شعر اتاق با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها:

صحنه... علیرضا آذر

دسته بندی : <-CategoryName->

https://igcdn-photos-h-a.akamaihd.net/hphotos-ak-xaf1/t51.2885-15/11137879_1564817307114119_1733008492_n.jpg

 

لبخند مرا بس بود آغوش لهم می کرد

آن بوسه مرا میکشت لب منهدمم می کرد

آن بوسه و آن آغوش قتاله و مقتل بود

در سیر مرا کشتن این پرده اول بود

هرکس غم خود را داشت هر کس سر کارش ماند

من نشئه ی زخمی که یک شهر خمارش ماند

یا کنج قفس یا مرگ این بخت کبوتر هاست

دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست

ای بر پدرت دنیا آن باغ جوانم کو

دریاچه ی آرامم کوه هیجانم کو

بر آینه ی خانه جای کف دستم نیست

آن پنجره ای را که با توپ شکستم نیست

پشتم به پدر گرم و دنیا خود مادر بود

تنها خطر ممکن اطراف سماور بود

از معرکه ها دور و در مهلکه ها ایمن

یک ذهن هزار آیا از چیستی آبستن

یک هستی سردستی در بود و عدم بودم

گور پدر دنیا مشغول خودم بودم

هر طور دلم میخواست آینده جلو می رفت

هر شعبده ای دستش رو میشد و لو می رفت

صد مرتبه می کشتند یک بار نمی مردم

حالم که به هم میریخت جز حرص نمی خوردم....

(ادامه مطلب)

----

دانلود دکلمه ی شعر صحنه با صدای علیرضا آذر


برچسب‌ها:

نعنای تند/ مزّه ی اُربیت / سوء ظن!

دسته بندی : <-CategoryName->

 

vb4 جمله های عاشقانه و غم انگیز

 

 

 

نعنای تند/ مزّه ی اُربیت / سوء ظن!

دیوانگیّ مزمن مردی به نام من...

دارم میان خاطره ها پرسه میزنم

در صفحه های منقبض با تو گم شدن

-لب روی لب- بغل کن عزیزم مرا ببوس

حالم عجیب میشود از بوسه ی خفن!!

من بیخیال وسوسه و شعر میشوم

در این حریم خلوت یک عشق- تن به تن

شرقی ترین نگاه تو بیچاره کرده اند

این چشمهای غمزده را آهوی ختن

مستم – کمی برای دلم بندری برقص

مثل جلیل توی رباعی – دَدَن دَدَن ...

بوی تو را گرفته مشامم – عزیز من

چیزی شبیه عطر وجود تو – عطر زن...


برچسب‌ها:

http://up.fesghele.ir/up/mtohi92/Pictures/Eshqqqqqqqqqqqqqqqqqqqq.jpg

 

اگــــر چـــه گفتـــه بــــودی پــای عشقت تــا ابد مردی

ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت ، که دلسردی!

به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم

به جای عشق بازی ، دایماً بازی در آوردی

ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند

ولــی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی!

شدم مجموعـــه دارِ دردهـــایِ رایـــج دنیـــــا

شدی برعکس من ، میراث دارِ دردِ بی دردی

خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست!

امانت بــود عشقم در وجــودت ، حیف نامردی!

مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون!

تــو را با خــاک یکسان می کنم روزی کـــه برگردی


برچسب‌ها:

 

 

 

چون شورشی که سلطه ی خان را به هم زده ست

گلهـــای  دامن  تـــو  خـزان  را  بـــه  هــم  زده ست

حل می شود  تمـــام تنت  در مسیر باد

رقص تو باز نظم جهان را به هم زده ست

لب های سرخ توست...پر از واژه ی جدید

این واژه نامه هات زبان را به هم زده ست

هی شاخـــه گل به دست گرفتی دم اذان

گلدسته هات نظم اذان را به هم زده ست

ابروت نقش تازه ی اسلیمــی است کـــه

زیبایی تو«نقش جهان» را به هم زده ست

در هر  قمـــار، چشم تــو  برگ برنده ای ست

چشم تو هرچه سود و زیان را به هم زده ست

دست  از  هدایت  من  بـی دیــن  بکش! برو

موسا!صدات خواب شبان را به هم زده ست


برچسب‌ها:

بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

دسته بندی : <-CategoryName->

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

 
واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

 
بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

 
این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

 
از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم


با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم


من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، عکس سایه و سعدی به دیوارم

 

 

 


"مهدی فرجی"


برچسب‌ها:


 

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم
آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست
دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟
کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود

 

 

 

 

"علیرضا بدیع"


برچسب‌ها:

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

دسته بندی : <-CategoryName->

گرفتن دست عشق

 

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

 

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای

گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

 

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت

کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

 

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد

نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

 

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود

شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

 

از بس برای خاطر تو گل خریده ام

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

 

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

 

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت

تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

 

 

آرش شفاعی


برچسب‌ها:


 

 

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

سر قـرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

 

به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود

روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

 

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سـنـگ ها

کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

 

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند

صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

 

چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

 

 

"کاظم بهمنی"

 


برچسب‌ها:
نویسنده: مسعود نوذری | چهار شنبه 16 ارديبهشت 1394برچسب:کاظم بهمنی,اشعار کاظم بهمنی, - 19:59

 

 

دختر ِ شیخ!  بهـــار آمده غم جایــز نیست

به دو ابروی ِ کجت اینهمه خم جایز نیست

مهـربان باش و در ِ خانــه به  رویــم بگشا

میهمانت شده ام ظلم و ستم جایز نیست

بوسه می چسبد اگــر قوری و منقل باشد

چون لب ِ قند تو بی چایی ِ دم جایز نیست

مادرت کـاش نمی رفت زیارت، دم ِ عید

گریه و نوحه و رفتن به حرم جایز نیست

پس بزن ابر ِ سیاهی که حجابت شده است

بیشتر چهـــره برافروز کـــه کم جایـــز نیست

بیشتر باز کـن آن چاک ِ گریبــان گرچه

هرویین بیشتر از چند گرم جایز نیست

بــه من "استغفرالله" نگـــو دختر ِ خوب !

عربی حرف زدن های ِ عجم جایز نیست

تار ِ  مویت  بده  بنوازم و خود مست برقص

غیر از این موسم ِ نوروزی ِ جم جایز نیست

آسمان رقص و زمین رقص، چه کس گفته حرام؟!

خرده  بر  حضرت ِ  بابای ِ  کــرم  جایـــز  نیست

عشق بی معنـی و تــو سنگدل و من دلسرد

شده است و شده ای و شده ام جایز نیست

هرچــه گفتم بپذیــــر و دل ِ من را نشکن

نه و نه گفتن پشت ِ سر ِ هم جایز نیست

آمدم خاستگاری، غزلـــم مهــــر ِ تو باد

جز جواب "بله" با اهل ِ قلم جایز نیست

 

شهراد میدری


برچسب‌ها:

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیات

مطلع یک مثنویِ هفت مَن زیبایی ات

ابــــروانت، فاعلاتن، فاعلاتن، فاعلات

من انار و حافظ آوردم، تو هـــم چایـــی بریز

آی می چسبد شب یلدا هل و چایی نبات

جنگل آشوب من ای آهوی کوهستان شعر

این گـوزن پیــر را بیـــــچاره کرده خنده هات

می رود، بومی کشد، شلیک، مرغی می پرد

گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود

می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فدات

سروها قد مـــی کشند از داغــــی خــون گوزن

عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان

شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات

 

حامد عسکری


برچسب‌ها:

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای  نازک  برخورد  چینـی  با  النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را  آلبالویش

کســوف  ماه  رخ  داده ست  یا  بالا بلای  من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده  بودم  دخترش  را  خان نداد  و  من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

 

حامد عسکری


برچسب‌ها:

 

روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود

نم نم و بــا نــاز هی دارد  عقب تر می رود

دست نامریی ِ باد و دسته های تار مو

وای این نامرد با آنها چه بد ور می رود

می زنی لبخند و بیش از پیش خوشگل می شوی

اختیــــار  ایـن  دلــم  از  دست  مــن  در  مـی رود

واژه های شعر من کم کم سبک تر می شوند

این غــزل دارد بـه سمت سبک دیگـــر می رود

پــا شدی.... انــگار بــر پــا شد قیامت در دلم

رفتی و گفتم ببین ملعون چه محشر می رود

ابـروانت مـی شود یــادآور " هشتاد و هشت"

چشم هایت باز سمت " فتنه " و شر می رود

گــر تــو را ای فتنـه ، شیـخ شهر ننمایـد مهار

مثل ایمــــان مــن ، امنیت ز کشـــور می رود

اهــل نفــرین نیستم امـــا خدا لعنت کنــد

آنکه را یک روز همراهت به محضر می رود...


برچسب‌ها:

دختر ِ سعدی!

دسته بندی : <-CategoryName->

 

نامه نوشتن

 

دختر ِ سعدی! هلاک ِ بوسه ای شیرازی ام

آنقدر مســـــــتم که حتا با لبی هم رازی ام

تا که بابا "مشــرف الدین" برنگشته زود باش

کمتر از اینها بده با خنده هـــــــایت بازی ام

مادرت من را نبیند پشــــــت ِ در، بد میشود

رویگردان از "اتابــــک خان" و حکم ِ قاضی ام

خنجر ابرو! چشمهـــــایت غارت ِ قوم ِ مغول

زخمی از ناز ِ تو و مغلــــوب ِ مژگان تازی ام

خانده ام رقص ِ تو را در بوستان ِ شیخ اجل

عاشق ِ پروانگی های ِ تو و طنــــــــازی ام

نیست همرنگ ِ لبانت در گلســـــــتان ِ انار

با فقط یک باب از بوسیــدنت هم راضی ام

مثل ِ بابای ِ تو من هم کار و بارم شاعری ست

تکه نانی دارم و اهـــــــل ِ غزلپـــــردازی ام

اهل ِ این دوره که نه، از قرن ِ دوری آمـــدم

ساکن ِ آینده و برگشـــته سوی ِ ماضی ام

من همین هستم که می بینی: زلال و ساده دل

خســـته از هرچــه ریا و هرچـــه ظاهر سازی ام

این غزل تقدیم ِ تو، با من عروسی میکنی؟

ای فدااااااای ِ "بله" ی ِ تو دلبر ِ شیرازی ام!

 


برچسب‌ها:

دختر ِ فردوسی!

دسته بندی : <-CategoryName->

 

 

 

 

دختر ِ فردوسی! از مشرق انار آورده ام

یک سبد شاتوت ِ ســرخ ِ آبدار آورده ام

نازدخت ِ پیرهن طوسی ِ طوس ِ باستان!

مخمــل ِ رنگیــن کمـــان ِ زرنگار آورده ام

دست ِ باد است این که دارد میزند بر در کلون

همزمان با سـاز ِ باران،  من سه تار آورده ام

سرد ِ سرد است آتشی روشن کن از خندیدنت

هیمه هیمه بوســـه های ِ بی شمــار آورده ام

دم کن از چای ِ بخارا استکانی، خسته ام

قند ِ ایران ِ  کهـــن  از  قندهــــار  آورده ام

نیستم از گزمه های ِ غزنوی، آسوده باش

شاعـــری تنهایـــم و جان را قمار آورده ام

سی پر ِ سیمرغ از سی سال رنج ِ پارسی

چند بـــرگ ِ شاهنــامـه، شاهکار آورده ام

زابلستانی، تهمتن زاده ای، بهمـن رخی

چشمه ای رویین تن از اسفندیار آورده ام

جای ِ هر بیتی که دینار ِ طلایش نقره شد

سهــم ِ بابا زر از انگــــور ِ خمـــار آورده ام

تا پس از این ها بگردم دور ِ قد و قامتت

کهکشانی عشق بر روی مدار آورده ام

از هزار و چند سال ِ بعد برگشتم قدیم

یک دل ِ جا مانده در گرد و غبار آورده ام

خشتی از دیوارتان ترسم که بردارد ترک

بر در ِ چوبــی تان از بس فشار آورده ام

می پذیری بعد از این یار ِ وفادارت شوم؟

این غزل را هم به رسم ِ یادگار آورده ام

 

شهراد میدری


برچسب‌ها:

 

...

 

گفته بودی خوشت از ما نمیاید، به درک

حالت  از  دیدنمان  جا  نمیاید،  به درک

کسر ِ شان است که همصحبت ِ مجنون باشی

مرد ِ  دیـــوانــه  به  لیلا  نمیاید ،  بــه  درک

هرچه در کوچه تان پرسه زنم پنجره ات

قدر ِ  پلکی  به  تماشا  نمیاید، به درک

راست گفتی لب ِ من را چه به شهد ِ لب تو

نان ِ  خشکی  به  مربا  نمیاید ،  بــه درک

من ِ بیکس سر ِ جایم بتمرگم بهتر

قد ِ مرداب به دریا نمیاید،  به درک

نسخه پیچیده مرا دور ِ خودش هر شب درد

قرص ِ  ماهت  به  مداوا  نمیاید، به درک

من خودم خواسته ام پشت ِ سرت گریه کنم

نفســـم  بعــد ِ  تـــو  بالا نمیاید؟ به درک

تو  برو  دلنگران ِ  من ِ  بیچـــاره نباش

مرگ هم سمت ِ دل ما نمیاید، به درک

نیستم لایق ِ خوشبختی و میدانم خوب

به من ایــن گونه غلطها نمیاید، به درک

سقط کن عشق ِ مرا و بزن اصلن زیرش

هر جنینی کـــه بــه دنیا نمیاید به درک

 

شهراد میدری


برچسب‌ها:

هوایِ داغِ بندر کُش

دسته بندی : <-CategoryName->

 

هوایِ داغِ بندر کُش

دوباره رقص پارو ها...

به لنگر می کِشم دندان !

کنار لَنج و جاشو ها

کنار دست این شاعر

به قصد دلبری بنشین

من و تو؛ تووی لنگرگاه

بدونِ روسری بنشین

کلاغ قصه سر در گُم

دوباره اولِ دفتر

دو تا انسانِ معمولی

تو از تهران ، من از بندر

جنوبِ داغِ من، با تو

شمالِ خوبِ تو، با من

دو تا سگ بسته ای،وحشی

به چشمانت بگو لطفا"!

حضورت گوشه ی بیداد

روایت های تصویری

به دست فتنه می افتم

در آغوشم که می گیری

چه حالی میکنم وقتی

پُر از آشوب و بیدادی

به ویران کَردَنَم بنشین

چقدر ای عشق، خردادی !

دروغِ مَردِ شاعر را

تو باید خوب بشناسی

تنت،جمهوریِ مطلق

لبت،اصلِ دموکراسی

سیاسی می شوم این بار

به استبداد،بدبینم

بدونِ طرحِ توجیهی

تو را اینطور می بینم

تَبِ دیکتاتوری داری

خودِ پینوشه در شیلی

دلیلِ اتفاقات ِ

شروعِ جنگِ تحمیلی

مخالف بودنم،حتمی ست

به نوعی،بنده،چپ/کوکم

من از این بندرِ آرام

به تهرانِ تو، مشکوکم

تو حزب الله لبنانی

وَ چشمان ِ تو بیروت است

تمام پاچه گیری ها

به سگ های تو مربوط است!

به ثبتِ رسمیِ محضر

تو قطعا"،معتبر هستی

فلسطین تو خواهم شد

اگر،اشغالگر هستی!

تو مثل فتح خرمشهر

تو شوق ِبوسه ای پنهان

تویی خوشحالی ِ بعد از

شکستِ حصر ِ آبادان

هوایِ داغِ بندر کُش

تو با من، تووی لنگرگاه

شروعِ فتنه ای تازه

از آغوشِ تو،

بسم الله...


برچسب‌ها:

 

 

 

 

 

دوباره چــرخ می‌زنــم شبیه یک الکترون 

مسافرم و می‌روم دوبی، ونیز، لاهه، بُن 

چـه حالت شناوری گرفته حرکت زمین 

درست مثل بازی ستاره‌های بارسلون 

کسی درون دست خود گرفته هر چه داشتیم 

و  بعد  دست  می‌زند  برای  شیـرجه  بوفون 

درست پیش چشم پاپ، درون شعله‌های رم 

کباب می‌شود مسیــح و دست می‌زند نرون 

بریده شد هـــزار کاج به جرم عید ژانویه 

و کنده شد هزار گور کنار خانه‌ی شارون 

به کوه یخ رسیده‌ها، نشسته، گوش می‌دهند 

زمـــان غــرق تایتانیک بـــه قطعــه سِلِن دیون  

شدیــم صید تورهــا و ماهی بلورها 

اسیر قوطی و فلز، شبیه ماهیان تن 

گریختیــم با هـــم از نگـــاه بـی فــــروغ  هم  

به گوشه‌‌های یک پاساژ به سایه‌های یک مزون 

به آیه‌های اسکناس، به کوچه‌های الکلی 

به تابلوهای رستوران، به خط روشن نئون 

به غرب وحشی قشنگ، به قصه‌های صلح و جنگ 

به حقـــه‌های تام کـــروز به چهــــره‌ی آلن دولون 

به اعتبــار شیخ‌ها دوباره سرکشیده‌ایم 

شراب را سبو سبو و نفت را گالن گالن 

چقــدر خسته‌‌ام از این دو فعل زشت لعنتی 

چه سخت بسته‌اندمان به حلقه‌ی بکن نکن 

از آسمان فراریم و فکر می‌کنم شبی 

مرا ببلعد آخــرش  شکاف  لایه اوزون 

رسید روبروی من، دلم دوباره باغ شد  

لبــان سـرخ و کوچکش کـــه بـــاز  شد شبیه غُنـ 

ـچه. کُند می‌شود سفر، چه سخت می‌شود عبور 

برای  آدمی  اسیر  میان  آهن  و  بتن 

از  ایــن  مسیــر  پر  خطـر  اگر  تو هم  رسیده‌ای 

به بیت سجده دارِ من، ... به نام عشق سجده کن

 


برچسب‌ها:

آخرین مطالب

» گنجینه "هزارویک شب 1001 داستان" ( 1395/08/01 )
» شعر بمب جنون علیرضا آذر ( 1394/03/01 )
» شعر اتاق علیرضا آذر ( 1394/03/01 )
» می‌شوی آهـوی تهرانـی، می‌شوم صیاد شیرازی ( 1394/03/01 )
» صحنه... علیرضا آذر ( 1394/03/01 )
» نعنای تند/ مزّه ی اُربیت / سوء ظن! ( 1394/03/01 )
» تــو را با خــاک یکسان می کنم روزی کـــه برگردی ( 1394/03/01 )
» چون شورشی که سلطه ی خان را به هم زده ست ( 1394/02/19 )
» بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم ( 1394/02/19 )
» من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟ ( 1394/02/19 )
» عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد ( 1394/02/19 )
» حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای ( 1394/02/19 )
» تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود ( 1394/02/16 )
» دختر ِ شیخ! بهـــار آمده غم جایــز نیست ( 1394/01/09 )
» ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات ( 1393/12/09 )
» نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش ( 1393/12/09 )
» روسری فهمیده دارد صبر من سر می رود ( 1393/12/09 )
» دختر ِ سعدی! ( 1393/12/06 )
» دختر ِ فردوسی! ( 1393/12/06 )
» و من با تکیـــه بر چشم تو ثابت می کنم روزی ( 1393/12/06 )
» گفته بودی خوشت از ما نمیاید، به درک ( 1393/12/06 )
» هوایِ داغِ بندر کُش ( 1393/12/06 )
» دوباره چــرخ می‌زنــم شبیه یک الکترون ( 1393/12/06 )
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

لینکستان

نویسندگان

ADS

درباره ما